وقتی . . .

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید...

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید*

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید...

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید*



من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی...

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی*

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود...

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود*



وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد...

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد*

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی...

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی*



من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر..

چیز در آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر*

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود...

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود*



من عاشق چشمت شدم...

من غرق در چشمت شدم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:, | 20:38 | نويسنده : solaleh20 |