داستان حلوای نسیه!

داستان آموزنده حلوای نسیه, داستان

 

مردي از حلوافروشي درخواست کرد تا يک کيلو حلوا به او نسيه بدهد،

حلوافروش گفت: بچش که حلواي عالي است.



مرد گفت: من روزه هستم و قضاي روزه سال پيش را دارم.



حلوا فروش گفت: به خدا پناه مي برم از اين که با تو معامله کنم.

تو قرض خدا را يک سال عقب مي اندازي با من چه مي کني؟



نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت20:41---31 مرداد 1392
در سقوط هم میتوان زیبا و با صلابت بود …
این را آبشار بمن آموخت……………….


sanaz
ساعت21:22---26 مرداد 1392
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند

اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!



و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, | 12:55 | نويسنده : solaleh20 |