داستان خواندنی

او گفت:‌«پاسخش را چندی بعد به عرض می رسانم.»

چند روز بعد دستمالی زیر چانه اش بست و دو سر آن را روی سرش گره زد و چنان وانمود کرد که دندانش درد میکند. با همان حال پیش شاه آمد.

شاه پرسید:‌«چه شده است؟»

گفت:‌«قربان، دندانم پیله کرده است.»

ناگهان یکی از درباریان گفت:‌«باید شلغم جوشیده روی جایگاه پیله بگذاری.»

دیگری گفت:‌«علاج این درد، حریره ی بادام است.»

خلاصه اینکه هر کسی فراخور اطلاع خود چیزی تجویز کرد. آن گاه اعتمادالسلطنه دستمال را باز کرد

و خطاب به شاه گفت:‌«قربان، دندان من درد نمی کند، تنها خواستم عرضی را که یک هفته پیش کردم تایید کنم که در مملکت ما پزشک از همه چیز بیشتر است.»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, | 13:12 | نويسنده : solaleh20 |